-

 

 
آن عاشقان شرزه كه با شب نزيستند
رفتند و شهر خفته ندانست كيستند
فريادشان تموج شط حيات بود
چون آذرخش در سخن خويش زيستند
مرغان پر گشوده ي طوفان كه روز مرگ
دريا و موج و صخره بر ايشان گريستند
مي گفتي اي عزيز !سترون شده ست خاك
اينك ببين برابر چشم تو چيستند
هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
باز آخرين شقايق اين باغ نيستند

 


اثر: محمدرضا شفیعی کدکنی


تاريخ : 16 / 3 / 1391برچسب:عاشقان شرزه, شقایق, مرغان پرگشوده, طوفان, دریا, | نویسنده : یار دبستانی|

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی